-
تمرکز
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 12:55
نمی دونم چرا امروز دلم می خواست به زبان تصویر بنویسم مثلا جای در ٬ در بکشم جای درخت ٬درخت و جای . . . نه همون بهتر که همه چیز رو دور بزنیم.
-
تخیل و تصادف
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 15:35
این تقاطع های بینهایت قائمه و این تبسم پر منحنی چه شباهتی به هم دارند که تنها در هم ظاهر می شوند.
-
بدون عنوان
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 14:53
وقتی که خوانده می شوی به چیزی که همه را می خواند پس تو هم همه می شوی
-
تجسم عینی
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 15:28
اگر قرار باشه که من کتابی از اسمها و معناشون جمع آوری کنم تنها کاری که می کنم اینه که عکس هر اسم و جلوش میذارم
-
تنهای من
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 20:43
زمزمه ی بارون و رد پای خواب این صدای دیوانه ی کوبنده از کجاست چرا آهنگ من آواز همیشگی نیست باید که چیزی نگفت تا که طلسم دعاهای شوم از دوباره باطل بشود
-
بعد ششم
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 16:12
این......یه جای خالیه و با هیچ چیز پر نمی شه نه شروعی نه دنباله ای پس هیچ قصه ای نداره ٬ یه خلا هست که گاهی دور تا دورم رو میگیره نمیذاره ببینم یا که بشنوم ٬ چرا دارم تعریف می کنم باید که تشریح کنم چیزی رو که هست نه چیزی رو که اتفاق می افته ٬نه این تکرار مکررات نیست این فهم و بازتاب مفسرانه ی فیلسوفان و فرهیختگان و...
-
فصلی با تاخیر
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 11:38
باز دیوار کهنه و استکان چای نیمه خورده و پنجره ی نیمه باز و صورت سرما زده و باز خیال مبهم و خنده ی دل خوشکنک و باز من و گام های کوتاه و باز تو و قدم های آهسته...
-
...
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 17:44
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود احساس واقعیتشان بود
-
باید که فقط تماشا کنم
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 13:12
بادبادک من در اوج آسمانهاست به دستان خالیم نگاه نکن نخش را رها کردم چون باید رها باشد نمی بینیش چون می خواستم خورشید را هم بالا برود تو که فکر نمی کنی خیال بافی می کنم نه!؟ پ ن: سوالهایم تکرارین کسی پاسخش را نمی دهد!؟
-
نقض پایستگی انرژی
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 15:20
یه سرباز با سره تراشیده و لباس خاکی رنگ . کسانی که اعتقاد بر این دارند که سربازی انسان و تبدیل به موجودی بهتر می کند احتمالا نمی دونن که تبدیل شدن هیچ نکته ی مثبتی نداره یا شاید هم تغییر و با تبدیل اشتباه گرفتن.چرا باید همه کاری و بکنن که دوست ندارن انجام بدن ؟؟؟ نمی دونم چرا از زور گویی و ظلم پدرانمون تعجب می کنیم .
-
افق
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 09:25
پشت میز حسابرسی باید ادعا کرد جلوی این پنجره ی آبی غیر از این که باید اعتراف کرد
-
اومدنی بعد از رفتنی
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 11:12
پاکت های نامه سنگ فرش زمین رو پوشانده و تو این خرابه جز باد چیزی به تن اون همه نامه حرکت نمیده حتی دختر بچه ی بازی گوشی که همه جا سرک می کشید هم دیگه با پاهاش با این کاغذ پاره ها بازی نمی کنه چه پستچی دیوانه ای چرا نامه ها رو تو این خرابه بی تفاوت میندازه
-
می نویسم پس هستم
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 16:54
نمی دونم چرا همه چیز قاطی شده از این به بعد یه پی نوشت اون پایین اضافه می کنم تا خودم هم دچار اشتباه نشم چه برسه به خواننده. این قضیه ی نوشتنم بر می گرده به ۱۰ سالگیم که شروع کردم به نوشتن داستانهای کوتاه و کانون پرورشی فکری هم چندتا از داستانام و چاپ کرد ولی بعد از یه مدتی دیگه اون انگیزه ای رو که باید داشته باشم و...
-
وقتی که روی سوال رو هم نمی دونی
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 14:59
ساعت ها هست که پشت این چراغ وایسادم نمی دونم وسط این بیابون برهوت چرا جاده دوتا میشه و چرا قبل از دو راهی چراغ گذاشتن فکر نمی کنم حتی موجود زنده ای این اطراف باشه که به عنوان عابر از این خطوط عابر پیاده بخواد عبور کنه خیله خوب الان تو یه جاده ای هستم که هوا مه و تاریکه و فقط اندازهایی از نوره اطرافم و احساس می کنم که...
-
اونور مرزها
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 10:26
نصف شب از خواب بپری ببینی تا صبح ناله می کردی طوری که برادر کوچیکت تمام مدت پای تختت بوده چقدر باید برای این همه دل تنگی جا باز کنم حالا سعی می کنه صبور باشه حالا دیگه نمی خواد بار غصه های قشنگش و رو دوش من بندازه دیگه کلی بهم قول دادیم ولی هنوز عصبانی می شم از سکوت و از سوالهای بدون جواب چه کار می شه کرد جز تکرار...
-
صبوری
شنبه 20 مردادماه سال 1386 22:10
از ریشه ی این گیاه اگر شروع کنیم... نگاه کنید ببینید فاصله را تا ذرات اشباع خاک صفر کرده تا عصاره اش را بمکد و حالا به ساقه اش می رسیم چه به سختی تن از این خاک کنده! و حالا چه با ناز به نور گلبرگهایش رو نشون میده؟! هیچ وقت پرتوهای نور از زمختی ریشه باخبر نخواهند شد.
-
همین آش و همین کاسه
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 11:18
حالا همه چیز و مثل روده ی گوسفند پشت و رو کردم به خیال اینکه دیدن دلیل کافی خواهد بود برای فهمیدن. چه خیال باطلی.... شاید راحترین راه رو انتخاب کردم شاید هم سخترین راه رو در هر صورت الان فقط باید به فکر بخیه بود
-
پرواز
شنبه 13 مردادماه سال 1386 09:39
دستهام روی چشمات در آهسته باز می کنم بدون اینکه هیچ چیزیو ببینی حجم حس می کنی بوی گرد و خاک بهت میگه که بعد از مدتها در این اتاق باز شده اصلا نمی دونم چرا چشمات و بستم انگار دست خودم نیست می خوای بری به سمت پنجره درست داری میری با چشمای بسته نمی دونم شاید گوشه ای بین انگشتام برات باز گذاشتم یا شاید از سوز بین درز...
-
آسون بگیریم
جمعه 12 مردادماه سال 1386 14:02
یه وقتایی دچار خودبینی بیش از حد می شیم و ترس اینکه چقدر همه چیز می تونه حس امنیت و آرامشش ما رو مورد مخاطره قرار بده و در مقابل هر چیزی جبهه می گیریم بی خبر از اینکه خود آگاهیمون در ورطه ی نابودی و یه وقتایی شروع می کنی به بررسی خودت که ناگریز از اطرافیان نیست یعنی وارد خود آگاهی میشیم انقدر که خودبینی و یه زباله ای...
-
پردازش اطلاعات یا اطلاعات پردازش یافته و جویده شده
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 15:51
قانون شماره ی ۱:اگر که شما خیلی خودتون و مشتاق نشون بدین فروشنده به نرخ باباش باهاتون حساب می کنه قانون شماره ی ۲:پیدا کردن نقطه ی ضعف نشان دهنده ی نقطه ی قدرت شماست قانون شماره ی ۳:به محض اینکه متوجه شدین طرف کاملا در حصار قدرت شما گرفتار شده زمان و غنیمت بشمارید چون می شه بازی جالبی رو شروع کرد قانون شماره ی ۴ و ۵...
-
پازل
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 15:21
شروع کرد برام درد و دل کردن از پسر هشت سالش که ازش دور بود گفت که به همه میگه مامانم و از خورشید بیشتر دوست دارم یاد پستت(همه ی راها به رم می رسد)افتادم
-
....
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 12:10
ـ و ای دارم خفه می شم نفسم در نمی یاد ـ عیبی نداره تو که قرار نیست هیچ وقت بمیری بذار خفه شی
-
قرص کامل
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 14:33
از دوباره این بار دیگه با گوشه ی چشم نگاه نمی کنه کامل روش و برمی گردونه بدون هیچ واهمه ای تنها من نمی گم همه می دونن دیگه مثل گربه ی خونگیش دلربایی نمی کنه
-
از دوباره
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 10:55
رفتم گفتم نشستم شنیدم می نویسم کی زمان خیره شدن و محو شدن می رسه
-
رفتی که رفتی
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 16:27
گاهی دچار بیماری تکثیر می شویم در لحظه ای هزاران پوسته در پشت یک و تنها یک دسته خطوط مرئی چرا که هنرمان جمع آوری داده هایی بوده که بی دلیل ضبط کردیم بدون هیچ پردازشی تنها به خاطر یک نتیجه ی منفعت طلبانه ولی داستان اینجا تمام نخواهد شد چرا که قصه ها همیشه تکراری نیستند پس با احتیاط قدم بردار یا بهتر بگویم دونباله روی...
-
تصور از عدالت
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 23:38
یک دکوری دست دوم برای یک خونه ی دست دوم شاید برای یک دل دست دوم یک قاب عکس دست دوم با عکس همون آدم دست دوم ولی کنار عشق دست اولش
-
ترنم
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 23:33
انقدر برات از میان جمعیت دست تکون دادم انقدر که نگو به امید اینکه ببینی وقتی از دور انگار که تنها پلکات و بهم می زنی دلم بی قرار می شه وقتی از دور تنها پلکات رو می بینم نگو که شکایت می کنم فقط دلم بی قراره
-
زایش ذهن
جمعه 29 تیرماه سال 1386 12:51
جریان خون در مغز به مرز انفجار می رسه و تجسم نتیجه ی یک حرکت نابجا مغز رو متورم میکنه و مجبورت می کنه لخترین حالت ممکن و عوض کنی تنها با برگشت ولی نه با شرایط تکراری با نگاهی جدید همه چیز برای یک زایمان طبیعی آمادست
-
یه جک
جمعه 29 تیرماه سال 1386 12:33
چه فرقی داره اگر با یه کابل تمام بدنت و سیم پیچی کنی به جای اینکه دوره خونت و یه دیواره قطور و روی دیوار رو سیم خاردار بکشی .اونوقت می تونی هر کجا که میری احساس امنیت کنی
-
سه تای خودم
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 17:02
اولی که ذوب شد داره میریزه و بعد میره به خورد ذرات خاک دومی هم هم رنگ شب میشه می خواد تو سیا هی شب گم بشه برای همین هر چی نور بود چید ولی خوب گنا هشم خرید خودشم هم رنگ شب شد فقط می مونه دونده امیدمم به اونه که پرت بشه تو یه جاده ای که پایان نداره اونوقت آرزوم براورده می شه میشم دونده الان زمان زمان نواختن و منتظر بودن...