محیط زیست حکایت از دل ما میکند باور کن

یه چند روزیه که وقتی دارم قدم میزنم یا رانندگی میکنم اگه چشمم به یه جونوری خورد که همه جا نمی تونم ببینم مخصوصا اونجایی که بزرگ شدم، ذوق مرگ میشم یه احساس خوشبختی کوچولو ته دلم، یه جورایی شاید بشه گفت به آینده امیدوار میشم.  

اگه الان به دوستام بگم بعد بارون وقتی میرم بیرون پای این درخت های انبوه قدم میزنم پرنده های رنگ و وارنگ از آبی و زرد گرفته تا سفید یخچالی، از بالای سرم از این شاخه میرن به اون شاخه، اول اینکه باورشون نمیشه که پرنده ی آبی وجود خارجی داشته باشه، دوم اینکه سری بحث میکشونن به اینجا که بگو ببینیم برای اقامت چه کردی.


اگه هنوز تو تهران از اون طوطی های سبز تپل مپل بود بازم به فکر اقامت بودیم!!!؟؟؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد