صبوری

از ریشه ی این گیاه اگر شروع کنیم... نگاه کنید ببینید فاصله را تا ذرات اشباع خاک صفر کرده تا عصاره اش را بمکد و حالا به ساقه اش می رسیم چه به سختی تن از این خاک کنده! و حالا چه با ناز به نور گلبرگهایش رو نشون میده؟! هیچ وقت پرتوهای نور از زمختی ریشه باخبر نخواهند شد.  

همین آش و همین کاسه

حالا همه چیز و مثل روده ی گوسفند پشت و رو کردم به خیال اینکه دیدن دلیل کافی خواهد بود برای فهمیدن. چه خیال باطلی....

شاید راحترین راه رو انتخاب کردم شاید هم سخترین راه رو در هر صورت الان فقط باید به فکر بخیه بود 

پرواز

دستهام روی چشمات در آهسته باز می کنم بدون اینکه هیچ چیزیو ببینی حجم حس می کنی بوی گرد و خاک بهت میگه که بعد از مدتها در این اتاق باز شده اصلا نمی دونم چرا چشمات و بستم انگار دست خودم نیست  می خوای بری به سمت پنجره درست داری میری با چشمای بسته نمی دونم شاید گوشه ای بین انگشتام برات باز گذاشتم یا شاید از سوز بین درز پنجره که به سمتمون هجوم میاره متوجه شدی . می دونم که خود تویی که میری به سمت پنجره حجم اتاق رو می شکنی ... چرا دیگه نمی خوام تو تاریکی گم بشم.