دلداری

من:هیچی نمی بینم لامپ و روشن می کنی

تو:چرا خودت نمیری پریز بغل میز

من:می ترسم هیچی معلوم نیست می خورم زمین

تو:انقدر خوردم زمین که زانوهام رفته ولی عوضش نمی ترسم

نظرات 2 + ارسال نظر
نوید چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:56 ب.ظ http://bottles.blogsky.com

بیام تهران دقیق نوشته هاتو می خونم.

منتظر ت هستم

نوید شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:26 ق.ظ http://bottles.blogsky.com

نمی دونم چرا تصور می کنم یه نردبون تاشو اون وسط هست که بالاش یه پنکه سقفیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد