نگاهی دیگر

با شتاب وارد شد نفسش بالا نمی آمد گویی تمام خیابانها را دویده است٬چشمهایش از کاسه ای خون .ولی برای تو که فرقی نمی کرد حدس می زدی طبق معمول دارد به یک موضوع عادی بال و پر ریادی می دهد تا هیجان را زیاد کند٬چیزی که بیشتر از هر کاری دوست داشت.

تو:عزیزم بشین اگر صبر کنی این اخبار زنده تمام شود ان وقت بهتر در جریان خواهم بود...

او:نه نه تو باید گوش کنی من..ن...ن

تو : نگاه کن٬ این پیر مرد چی می گه اون تنها شاهده ماجرا بوده ٬خواهش می کنم بذار ببینم

شاید این او بوده و شاید دوباره دوچاره وهم شده و تو این بار هم با دادن درجه ۲ به او ٬احساست را  نسبت  به آهنگ یکنواختش نشان دادی.صدای زنگ در را میشنوی.

تو:عزیزم در رو باز کن.

برای یک لحظه همه چیز با هم اتفاق میافته ماشین نیروی انتظامی و تشویر تلویزیون همه چیز رو به روی در ورودی شما در حال اتفاق ٬حالتش به مرده ها می ماند انگار همه چیز دیر شده حتی برای برای حرف زدن با تو....   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد